صلام حاتون چطوره؟؟ من زیاد هالم خوب نیصت نمی دونم چرا چند وقته اینقدر اعسابم خورده و..... یه موضوعی شایدم صوءتفاحم باشه ولی خوب خیلی رو اعسابمه......

بی خیال.....

الوعده وفا قول دادم زود به زود بیام اومدم!!!!! فقط چون فردا باید یه ماکت تحویل بدم و کلیشم هنوز مونده زود باید برم.......

راستی تبریکات، تولد امام رضا رو به همگی تبریک می گم البته باتاخیر چه کنیم بیصواتیم دیگه!!!!!!!!

دیلم گرفته.........

راستش چند روز پیش همینو به دوصتام گفتم کلی خندیدن و متعجب که مگه تو هم دلت می گیره !!!!!!!!!!:انگار نه انگار که ماهم آدمیم.......!هی روزگار.........

البته این برخودا دیگه واصه ما عادی شده فقط در عجبم چرا همه همینو می گن !!!! بگذریم.....

به حمین دلیل(دل گرفتگی) این شعر قشنگوبه همه دلگرفتگان عزیز تقدیم می کنم ...

با آرزوی شادی روح فروغ عزیز شاعر خوب ایران زمین......

./. نیصت یاری تا بگویم راز خویش

ناله پنهان کرده ام درصاز خویش

چنگ آهنگم خدا را زخمه ای

دخمه ای تا برکشم آواز خویش./.

فعلا همین شرمندم

سبز باشینو اصتوار

بای

جووووووووووووووووووونه من نظر یادت نره ها!!!!!!!

من برگشطم..........

صلام چه خبره من یه مدت نبودم چرا بی خودی به هم می پرین این فروزنده یکی از بهترین دوستان من و جدیدترین بیصواد که خوب تشابه اصمی  هم دارن این که دیگه جارو جنجال نداره....................

راصتی آقا محسنم که اومدن البته اینجا وب خودته ولی خیلی خیلی خوش اومدی........

در ضمن منم تو این مدط دسترسی به نت نداشطم همین امشب کامپیوترم درست شدو منم اومدم نت و هیچ .ب شخسی در کار نیصت......

شاید بهتره به جای جنجال در نظرات هرکدوم برای سرپا نگه داشتن بیسوادا یه مطلب بزاریم و به هم کمک کنیم نه اینکه........

منم از این به بعد پرکارتر میشم.......



ت ن: یه تشکر ویژه از  فروزنده عزیز که تو این مدت  وبو ول نکرد ......

ن ن2:با تشکر از همه اونهایی که تو این مدت به وب سر زدن و نضر دادن....


پ ن: منتزر مطالب من باشید به ذودی (چه خود شیفته).......

هههههههیییییییی روزگار!

سلام به همگی! و یه سلام مخصوص به شما بیسوادای گل

مطلبو با بیسوادی ننوشتم چون واقعا بیسواد نبودم و نیستم ... بیسوادای اینجا صفای خاص خودشونو دارن اما من چی؟؟؟؟؟ تا اومدم وبلاگ خوابید... دیگه کسی نیومد مطلب بذاره

الان توی تاریکی نشستم دارم مطلب مینویسم کلی مطلب توی ذهنم آماده کردم بنویسم اما به احتمال زیاد همش میپره... آخه از تاریکی میترسم

ولی میخوام بگم به این بیسوادا ارادت دارم زیااااااد...

آقا محسن از خوشامد گوییت متشکرم...

مهرناز تو کجایی ؟ چند وقته ازت خبری نیس...

بچه های دیگه که نمیشناسمتون شماها چرا دیگه نمیاین مطلب بذارین؟ راستی هم اسمی تو چطوری؟

بچه ها نمیدونم الان هرکدومتون کجایین اما هر جا که هستین ایشالا موفق و سلامت باشین!

با درس ودانشگاه چیکار میکنین؟ من که مثه قبل تو درسا گند میزنم...اما از نظر اخلاقی فک میکنم تغییرای اساسی کردم...ترم قبل هر چی شلوغ بودم این ترم آروم تر شدم...ترم قبل هر چی مهربون بودم این ترم خیلی بداخلاق شدم... ترم قبل خیلی خاکی بودم این ترم رفتم حموم... نه این ترم کمتر با کسی صمیمی میشم کم محل هم شدم اما فک کنم به خاطر افسردگیه...آره افسردگی! دانشجو وقتی خوابگاهی میشه یا باید افسرده شه مثه من...یا عاشق شه...یا دییوونه مثه بچه های اتاق ما تا بهش بگن خوابگاهی اصیل!!!

زیاد سرتونو درد آوردم...میدونم چرتو پرت زیاد گفتم...به دل نگیرین نصفه شبه دیگه...نمیشه زیاد رو حرف کسی حساب باز کرد...شب به خیر همگی!