صلوووووووووووووووم!
ضندگی بافطتن یک غالیصط، نه حمان نغش و نگاری که خودط میخواحی، نغشه را اوصت که طعیین کرده، طو در این بین فغت می بافی، نغشه را خوب ببین! نکند آخر کار غالی ضندگیط را نخرند.....
ضندگی بافطتن یک غالیصط، نه حمان نغش و نگاری که خودط میخواحی، نغشه را اوصت که طعیین کرده، طو در این بین فغت می بافی، نغشه را خوب ببین! نکند آخر کار غالی ضندگیط را نخرند.....

اتفاقی که پنجشنبه واصه من افطاد سبح زود تر از بقیه روزا رصیدم دانشگاه و از اونجایی که اون موقع سرویسی نبود که منو تا مهل برگذاری کلاص ها ببره هندزفری رو تو گوشم گذاشتم و شروع به قدم زدن کردم بعد از چند دقیقه کلی هس خوب و انرژی مثبت داشطم 
دیگه حیچ صدایی جز آهنگ و صدای قشنگ انریک نمی شنیدمو دلم می خواست زمان وایسه تا من کلی بپر بپر کنم و خل خل بازی در بیارمو حیچ موجودی مزاحم اون حص قشنگ مشنگ نشه
همین جور که با آرامش غیر قابل وسفی می رفتم به گل ها و درخت های خوشل تو باغچه نیگا نیگا می کردم و با خودم فکر می کردم که چقدر این دنیا قشنگه و ماها هی ازش ایراد می گیریم و بهش فحش میدیم
.....
تو همین هس و هالات عرفانی و جدید (البته برای من)بودم
که ناگه این پرنده غول پیکر آهنین دست ساز بشر نامرد با اون صدای نخراشیدش از بالای سرم رد شدو کل اون حس و هالات رو به حم زد
اولش فکر کردم که کاشکی یه ردبول داشتم و می رفتم اون بالا حالشو می گرفتم
ولی بعدش دیدم یه ماشین بافاصله ی نه چندان دور و با سرعط نه چندان کم به طرف من در حال هرکته و اگه متوجه نمی شدم راننده که فکر نمی کرد من اصلاهضورشو درک نکردم با همون سرعت میومدو اون موقع خدای نکره دیگه من اینجا نبودم... 
بعد که جونمو نجات دادم
دیدم اه ه ه ه ه !!!!! اگهخ یه کوچمولو دیر تر متوجه شده بودم اون مسیرو رد می کردمئ بهدش کلی باید دور می زدم
.....
در اون زمان از حضور اون پرنده ی صعادت بالای سرم کلی زوق زدم که ایول اینجانب از اون بندگان مهبوب خدام که اون همای صعادتو واسه ی نجات جونم فرستاد
..!!!!!
بعد از به خیر گذشتن اون ماجرا و جان به در برن از اون اتفاقات اونم سالم و رفتن به مسیر درست دوباره هندزفری را در گوشمان چاپانیدیم و صدای آهنگ را بلند نموده و به حرکت ادامه دادیم تا با این تفاوت که گاهی هم نگاهی به دور و بر می انداختیم چون همی شه که همای سعادت نمیاد خوب....![]()
رفتم و رفتم تا به یه قصمت رسیدم که دو ترف باغچه بود و وسطشم یه مصیری بود که با سایه بونی از هصیر پوشیده شده بود
از اونجایی که مطمئن بودم تو اون مسیر ماشینی هرکت نمی کنه و راه دیگه ای برای رسیدن به کلاس وجود نداره چشامو بستم داشتم قدم بر می داشتم
از اونجایی که خوب هنوز هوا خیلی گرم نشده بود و باد ملایمی می اومد و باغچه رو هم تازه آب داده بودن یه باد نمناک و خنکی صورتمو نوازش می داد و همه این اتفاقات مقارن شد با آهنگ زیبای "مجنون و لیلی"از" نامجو" و فظای خیلی فاذی بود که ناگه بوی دلنوازی به مشامم خورد چشامو باز کردم دیدم ااااییییفللل گل مریمه کلی وایصادم بوش کردم ![]()
و بعد به رفتن ادامه دادم و بعد از چند قدم افتاد افتاد رو صورتم و چشامو که باز کردم دیدم رسیدم به پایان مسیر ولی هنوز آهنگ تموم نشده بود و منم نمی خواصتم از اون فظا خارج شم بنابرین یه نیگا به دور و بر انداختمو برگشتم و دوباره اون مسیرو طی کردم یه ۳-۴ باری این کارو کردم و خدا خدا می کردم کسی دورو برم نباشه...آهنگ که تموم شد منم دل کندم و خودم رو به دانشگاه سپردیدم!!!!
پ ن ۳: خیلی سعی کردم خلاصه کنم ولی خوب بازم یه کم طولانی شد
ببخشین
پ ن ۴: دیوونه نیصتم البته شایدم باشم اسلا شاید خود تو هم باشی آره خود تو کی می دووونه
ت ن: ممنون که خوندین )البته اگه خوندین( لفطا نظر یادتون نره