تولدت مبارک !

شروع شد...

فصل تازه... فصل تازه شدن... فصل تازه بودن... فصل تازه کردن

شروع شد...

سال جدید... سال همت... سال مضاعف...! سال ببر ها!

شروع شد...

دلتنگی قدیمی... عشق قدیمی... بی وفایی قدیمی... بی خبری قدیمی

شروع شد...

بهاری دیگردر این بهار... شکوفه ای دیگر در این بهار...

"حول حالنا"ی دیگر در این بهار... تولدی دیگر در این بهار

و تمام خواهد شد این... فصل و بهار و سال و این مضاعف ها و تکرار

خواهند شد از نو ، و پایان نخواهد یافت هرگز ، این دلتنگی ها...


لیکن امید جان است که همچون بهار ، همیشه این ولادت را ، صاحبان،

جشن گیرند.

"محسن.م"

|22 فروردین| تولد مدیر وبلاگ بی صوادها، مهرناز خانوم ، رو با تمامی هر آنچه از عشق و محبت و احساسی که در دلهایمان نهادینه شده ست، تبریک می گوییم.

فریاد




خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز

هرطرف می سوزد این آتش،

پرده ها و فرشها را، تارشان با پود.

من به هر سو می دوم گریان،

در لهیب آتش پر دود؛

وز میان خنده هایم، تلخ،

و خروش گریه هایم، ناشاد،

از درون خسته ی سوزان،

می کنم فریاد! ای فریاد!

خانه ام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم

همچنان می سوزد این آتش،

نقشهایی را که من بستم به خون دل،

بر سر و چشم   در و دیوار،

در شب رسوای بی ساحل.

وای بر من، سوزد و سوزد

غنچه هایی را که پروردم به دشواری،

در دهان گود گلدانها،

روزهای سخت بیماری.

از فراز بامهاشان، شاد

دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب،

بر من آتش بجبان ناظر.

در پناه این مشبک شب.

من به هر سو می دوم، گریان از این بیداد.

می کنم فریاد! ای فریاد! ای فریاد

وای بر من، همچنان می سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛

و آنچه دارم منظر و ایوان.

من به دستان پر از تاول

اینطرف را می کنم خاموش،

وز لهیب آن روم از هوش،

ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود.

تا  سحرگاهان، که می داند، که بود ِ من شود نابود.

خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،

صبح از من مانده برجا مشت ِ خاکستر؛

وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب،

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزم این آتش بیدادگر بنیاد.

می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

" سهراب سپهری"