... روزگاری است در این
گوشه  پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد
میکنم هرچه تلاش،
او به من می خندد

نقش هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود

طرح هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود ...

"سهراب سپهری"